با
تشکر از فرستنده این شعر زیبا:باز وقت سحر است؛
روشني با من و تو
مانده ايم تا دم صبح
از صدای گل سرخ، قلبهامان زخمی، دیده هامان گریان، چهره ها بی لبخند
لیک، فردا چو رسد
بزند خنجر نور، بشکافد دل شب
وغم از سینه غمناک به گرمی امید، رخت بربندد و باز
روشنی و من و تو
پس بیا تا من و تو ما باشیم
با دلی پر زهیایوی امید
بزنیم تار وفا، نکنیم عشق رها
تا که فردا باشیم، همره و یاور هم
و نباشیم دگر، بی خبر از دل هم
کاش فردا که رسید، عشق معنا می شد
زندگی بر همه کس، خوب و زیبا می شد
تا به کی این همه غم، که دل ما دارد
تا به کی خار جفا، که گل ما دارد
ما دگر خسته شدیم - خسته از این تکرار
ولی از باور عشق، باز وقت سحر است
تا که فردا شاید، زندگی پر ثمر است
http://taratourism.blogfa.com/